شهیاد 1

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : zaxa23
تاریخ : 20 آذر 1394
قرمزته یا آبیته

شنيدم در زمان خسرو پرويز

گرفتند آدمي را توي تبريز

به جرم نقض قانون اساسي

و بعض گفتمان هاي سياسي                                                                                                 

 ولي آن مرد دور انديش، از پيش

قراري را نهاده با زن خويش....


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : zaxa23
تاریخ : 20 آذر 1394
کتیبهء نستعلیق دربکوشک قزوین

دربکوشک قزوین و کتیبهء نستعلیق با رقم الحقیر حسین تحریرشده به سال ۱۲۹۶ قمری


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : zaxa23
تاریخ : 20 آذر 1394
vafa_sobhani: سلام، شيخ، يه کاري ميکني؟ ميشه اون چتايي که گذاشتيشون توي 69 رو از اونجا برداري و کل آرشيو چتامون از اول تا حالا رو بذاري توي همين وبلاگ؟
qom.reza: چشم

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : zaxa23
تاریخ : 20 آذر 1394
پیش به سوی جسم اسم وفا

وسوسه‌ی زایدالوصف شیخ به کشف جسم اسم «وفا سبحانی» از کجا نشاءت می‌گرفت؟
نه مگر که شیخ، فریفته‌ی جلواتی از وفا بود که ربط تام و تمامی به فیزیک او نداشت؟ ذهن و دست حاضر به یراق وفا برای ترکیب الفاظ و خلاّق‌المعانی‌بودنش و درک درست از امکانات شیخ و مکانت او و رهنمودهای دقیق و راهبردی برای استفاده‌ی بهینه از این داشته‌ها در کنار چاشنی مهروزی‌های مکرّر وفا - بی‌آغشتگی به ابتذال و گدایی محبّت و بازی‌دادن یک شیخ پیر چهل و اندی‌ ساله - بود که سخت از شیخ دلبری کرده بود و نه مشخّصات ظاهری وفا؛ که راست این بود که شیخ از این مشخّصات، جز سن و سال این لعبت و منطقه‌ی استقرارش در پایتخت و نیز ایضاً شغل و مشغله‌ی پدرش و اسامی خواهر و برادرش و دانشگاهی که می‌رفت و رشته‌ی تحصیلی‌یی که می‌گذراند، هیچ نمی‌دانست.
تازه به اعتبار دروغی که وفا بابت عکسی که مدّعی شد عکس اوست، بافت، بسا که می‌شد در دیگر مشخّصات ارائه‌شده از سوی او هم تشکیک کرد و آنها را تا روزی که صحّتش در بوته‌ی حقیقت اثبات شود، غیرمنطبق با واقع تلقّی کرد.
ولی حتّی با این فرض، فریبایی «وفا سبحانی» در منظر شیخ تغییر نمی‌کرد و او همان وفای اثیری بود که مهارت شگرفش در دیالوگ‌های زنده و توان بالایش در آف‌نگاری‌های ادیبانه انکارناپذیر بود و نمی‌توانست دغل و دروغ باشد.
شیخ که اینگونه خوش و دلخوش بود، می‌توانست با حفظ همین فاصله‌ی فیزیکی با وفا، مدّت‌های مدید در این حال و احوال خلسه‌گونه باقی بماند و مسیر معاشقه‌ی مجازی با دلدارش را «آهسته و پیوسته» طی کند.
اما اندیشه‌ی لمس جسم اسم وفا رهایش نمی‌کرد و مدام در این اندیشه بود که نخست صوت و صدای وفا را بشنود و اگر شد، با او قرار خارجی بگذارد. شیخ آیا نمی‌دانست که قرابت جسمی، بسا که رابطه‌ی خیال‌انگیز و روءیاگونه‌ای را که میان آن دو بود، مخدوش می‌کرد و شاید برای همیشه بدان خاتمه می‌داد؟
نکند شیخ می‌خواست به جسم وفا سبحانی که هر چه بود، حامل و حاوی بخش قابل توجّهی از او بود، ادای احترام کند و این بخش کلیدی او را ندیده نگیرد و نینگارد.
اگر ادّعای وفا درست از کار درمی‌آمد و او از عکس دختر ناآشنایی که به عنوان عکس خویش برای شیخ ارسال کرده بود، زیباتر بود، روءیت این جسم حتمیّت هم می‌یافت، چرا که سوژه‌ی دیگری بود برای توصیفات شیخ.
شیخ، به خطّ نستعلیق علاقه داشت، عروس خطوط اسلامی که در آن قوس و انحنا و دایره و کشیده به وفور یافت می‌شد. آیا اندام وفا و فراز و فرود آن به برخی حرکات نستعلیق قابل تشبیه و تنظیر نبود و شایسته نبود از منظر یک خطّاط که سه دهه در این حیطه وقت و قوّت صرف کرده بود، مورد ستایش قرار گیرد؟

                             ناتمام. شیخ کمتر از هیچ در ترازوی وفا. نیمه‌شب شنبه ۱۷ اسفند ۸۷، قم


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : zaxa23
تاریخ : 20 آذر 1394
چت با وفا از سه و نيم عصر تا 7 شب
vafa_sobhani: شيخ، چرا حرفاتو اونجا مينويسي؟ دوس ندارم.
qom.reza: هستي؟
vafa_sobhani: اوهوم
vafa_sobhani: سلام
qom.reza: باورم نميشه
qom.reza: سلام بر تک تک سلولهايت
vafa_sobhani: خوبي؟
qom.reza: خيلي اين چند روز سخت بود. ميدونم که حس کردي حالمو
qom.reza: حتي اگه چيزي نمينوشتم
qom.reza: به خاطر همون قانون ظروف مجاور
vafa_sobhani: !ولي من گريه نکردم
vafa_sobhani: عوضش با همه دعوا کردم
vafa_sobhani: !خانواده، دوستام، همکلاسيام، استادام، دکتر، راننده تاکسي...
qom.reza: يني بدخلق شده بودي و زودرنج؟
vafa_sobhani: اوهوم
qom.reza: ربطش با سهميه بندي چتمون چي بود؟
vafa_sobhani: نميدونم، حالم بد بود دوشنبه
qom.reza: من اون روز که قبول کردم پيشنهادو تصورم اين بود که يک هفته زمان زيادي نيست
qom.reza: ولي مواجه شدم با هفته اي که نميگذشت
vafa_sobhani: ديدي بهت گفتم؟
qom.reza: که؟
vafa_sobhani: ادامه دادن اين چتا همان و زجر مداوم همان
vafa_sobhani: حتي اگه کمش کنيم، انتظارش حالمونو بد ميکنه
qom.reza: اوهوم
qom.reza: دوباره بحث قطع رابطه رو فقط پيش نکشيا
vafa_sobhani: دستور جلسه بده
qom.reza: :)
qom.reza: بايد راهي باشه. خدا که زمينه ي بروز اين روابط رو جور کرده براي اونشم فکري کرده
vafa_sobhani: !دل خوشي داري شيخ
qom.reza: چطور؟
vafa_sobhani: تو جاي خدا بودي چيکار ميکردي مثلا؟
qom.reza: جالبه سوءالت و فکربرانگيز
qom.reza: يه شعر هم هست که: اگر من جاي او بودم...0
vafa_sobhani: نشنيدم
qom.reza: فکر کنم شعر نيمائيه و سروده ي مهدي سهيلي
qom.reza: .
qom.reza: آواز منو گوش کردي؟

آواز مژده ي وصل تو کو؟

vafa_sobhani: اره
qom.reza: اوني که لينکشو دادم
qom.reza: با ايميل و پسورد من راحت دانلودش کردي؟
vafa_sobhani: اره
qom.reza: چطور بود؟
vafa_sobhani: خوب بود
qom.reza: پس خيلي خوب نبوده
vafa_sobhani: چرا ولي بيشترش نوازندگي اون بود
vafa_sobhani: دلم ميخواد فايلايي برام بفرستي که آوازت باشه فقط
qom.reza: اون که خب يه جورشه
qom.reza: با نوازنده هم جالبه و يک همراهي و همسفري توش هست. مثل همسفري من و تو در اين چتها
qom.reza: يکي من ميگم يکي اون ميگه
qom.reza: گاهي با هم ميگيم
qom.reza: گاهي اون اسبو زين ميکنه براي من
qom.reza: گاهي من زمينه ميچينم براش
qom.reza: دوس دارم که اين جور کارامم دوس داشته باشي
vafa_sobhani: اوني که با مثقالي خونده بودي اينطوري بود ولي اين يکي (تااونجاکه يادمه) يه قطعه بلند فقط تکنوازي اون بود
vafa_sobhani: تو دکلمه کردي يکي دو بيت
qom.reza: اونوخ يادته اولين جمله ي دکلمه ي منو؟
qom.reza: اين در لحظه به ذهنم رسيدا
vafa_sobhani: تقلب نميکنم
vafa_sobhani: قول ميدم
qom.reza: :)
vafa_sobhani: ولي بذار فک کنم
qom.reza: 8:29
vafa_sobhani: تصنيفو يادمه: اي مه من بود
qom.reza: آره
qom.reza: شعر آواز يادت نيس
vafa_sobhani: صبر کن
vafa_sobhani: يادم مياد
qom.reza: صبر ميکنم هر قدر بخاي
vafa_sobhani: اين بيتو يادمه
qom.reza: خب
vafa_sobhani: گرچه پيرم تو شبي تنگ در آغوشم کش/ تا سحرگه زکنار تو جوان برخيزم
qom.reza: آخ آخ
vafa_sobhani: از حافظ ميشه تقلب کنم؟
qom.reza: تويي ديگه
vafa_sobhani: مژده وصل تو کو کز سرجان برخيزم
qom.reza: آخ آخ
vafa_sobhani: ميخواي گوش بديم باهم؟
qom.reza: خيلي دوس دارم. ميخواستم بگم بهت جوابت منفي باشه. نگفتم
vafa_sobhani: شيخ، حس ميکنم حالت بده
qom.reza: حالت گريه
vafa_sobhani: اره
vafa_sobhani: چي شده؟
qom.reza: فقط تو
vafa_sobhani: شيخ، تورو خدا اينطوري نکن
vafa_sobhani: من از خودم حالم بد ميشه
qom.reza: کم کسي نيستي
qom.reza: سالها بود کسي منو به گريه نينداخته بود
qom.reza: اونم دست بر آفتابه
vafa_sobhani: چي؟
qom.reza: اون نامه ام رو نديدي مگه؟
vafa_sobhani: آخرين نظر؟
qom.reza: اوهوم
vafa_sobhani: !چرا، اين تعبير زيبا توش نبود
qom.reza: اوني که با اين جمله شرو ميشد که وفا! خبرت هست که بي روي تو آرامم نيست
vafa_sobhani: اوهوم و با اين جمله تموم ميشه: مي‌گفتند و نيکو تلقّي و برداشتي بود که با قطعي
vafa_sobhani: کامل نيست
qom.reza: نه بابا. ميدوني آخه من مدام ويرايشش ميکردم
vafa_sobhani: کجاست؟
qom.reza: برو توي وبت
qom.reza: و کامنت آخر
vafa_sobhani: اينجام
qom.reza: خب
vafa_sobhani: همين هست
vafa_sobhani: فقط
qom.reza: نکنه بقيه اش سند نشده. بزار بفرستم برات

qom.reza: نصفش نيومده برات
qom.reza: ببين
qom.reza: برو اينجا بخونش
vafa_sobhani: کجا؟
qom.reza: http://bot.blogfa.com/post-8.aspx
qom.reza: بعدن بخون
qom.reza: الان فايل صوتيرو گوش بديم. باشه؟
vafa_sobhani: باشه
qom.reza: بيار روي دقيقه ي
qom.reza: هفت و چهل
vafa_sobhani: هستم
qom.reza: در مورد اين نوازنده نظرت چيه؟
qom.reza: امير قره بيگلو
qom.reza: که شاگردي محمدرضا لطفيرو کرده
vafa_sobhani: نظرتخصصي که نميتونم بدم
vafa_sobhani: دفه اول که گوش دادم خوشم اومد
qom.reza: اوهوم
vafa_sobhani: ولي بار دوم يه جاهايي حس کردم مشکل داره
qom.reza: اوهوم
qom.reza: امير هم در اندازه ي من نيست؟
vafa_sobhani: :)
qom.reza: خب جمله ي اول دکلمه رو شنيدي؟
vafa_sobhani: اره
qom.reza: نکته اش که ميدوني چي بود؟
vafa_sobhani: بگو
qom.reza: من فقط نيمي از مصراع رو خوندم خب
qom.reza: مژده ي وصل تو کو؟
vafa_sobhani: !فک کردم اشتباه کردي
vafa_sobhani: يني در مورد زمان خوندن
qom.reza: اي بابا وفا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
vafa_sobhani: و قطعش کردي
vafa_sobhani: چيه؟
qom.reza: بابا من ابداع کردم
qom.reza: (الان کجاي فايلي)
vafa_sobhani: 12:28
qom.reza: بيت اول رو که خودم يهو زدم به دکلمه
vafa_sobhani: صداي خواننده و دکلمه کننده يکيه
vafa_sobhani: يه جوري شده
qom.reza: صبر کن
vafa_sobhani: عادت داريم فرق کنه
vafa_sobhani: انگار دکلمه کننده بايد فضارو آماده کنه براي خواننده
vafa_sobhani: ولي اينجا اينطوري نيس ديگه


مستاءجرمان نصيرزاده آمد پارکينگ در روزهايي که قرار بوده بهش تحويل بديم منزلو و نشده و استرس داشت بابت اينکه کلي کار مونده
اثاثيه خريديم و لوازم منزل و در مغازه مونده


qom.reza: .
qom.reza: ببخشيد
qom.reza: مهمون اومد برامون
vafa_sobhani: خواهش
vafa_sobhani: برو
qom.reza: نه
qom.reza: نه
qom.reza: اينجاس ميره
vafa_sobhani: اينجاس ميره؟
qom.reza: صبر کن

 

qom.reza: چند دقيقه

 

vafa_sobhani: شيخ، يه کاري پيش اومد
vafa_sobhani: برميگردم
vafa_sobhani: فعلا باي

 

 

 

vafa_sobhani: ببخش
qom.reza: صر
qom.reza: صبر

 

 

 

 

حدود نيم ساعت اين وسط فاصله شد تا نصيرزاده برود

 

qom.reza: .
qom.reza: :)
qom.reza: اين وسط چقدر صبر کردي؟
qom.reza: براي ثبت در آرشيو ميخام
vafa_sobhani: کجا بودي؟
qom.reza: همينجا پشت سيستم. ولي مستاءجري که قراره بشينه توي خونه مون اينجا بود
qom.reza: قراره 5 فروردين ازدواج کنه
qom.reza: و توي همين خونه ي جديد ما
qom.reza: يني همکف
qom.reza: که ساختيم براش
qom.reza: ولي هنوز تحويلش نداديم و يه سري خورده کاري داره
qom.reza: استرس داشت شديد که ديره
qom.reza: و کلي لوازم منزل خريديم و توي مغازه است
qom.reza: ميگن بيايد ببريد
qom.reza: جا نداريم
qom.reza: آقاي شيخ محمدي! به خدا من وقت ندارم
qom.reza: چرا خونه رو تحويلم نميدي
qom.reza: بزار زنگ بزنم به معمار
qom.reza: معمار کجاس؟ کرج
vafa_sobhani: ميخواي کل مکالموتونو برام بگي؟
qom.reza: آقاي معمار. چرا کابينتي نمياد کارشو تموم کنه؟
qom.reza: شيشه بر چرا بدقولي کرده؟
qom.reza: برق کش چرا اون يک لامپو نصب نکرده؟
qom.reza: الي آخر
qom.reza: ميخاستم بگم يه دلم پيش اون بود يک دلم پيش اوني که توي چت منتظرم بود
qom.reza: .
qom.reza: کسي که بودن با او يني برخورداري از يک پک کامل احساس و عاطفه و عقل و هنر
vafa_sobhani: منم اينجا يه سرچ بي نتيجه کردم
qom.reza: برو به شانزده و سي و هفت
vafa_sobhani: حسش رفته
qom.reza: باشه
qom.reza: ميخواستم توي اين چن روز يه آواز بخونم برات بر اساس همون شعر سعدي که اول اون نامه آوردم
qom.reza: خبرت هست که بي روي تو آرامم نيست
qom.reza: طاقت بار فراق اينهمه ايامم نيست
qom.reza: فک کنم توي اين دوسه روز بهت تقديم خواهد شد
qom.reza: آوازي متفاوت با همه ي آوازهايم
qom.reza: که پاداشم پسند توست
vafa_sobhani: :)
qom.reza: :)
vafa_sobhani: اميدوارم چيز خوبي از آب دربياد
vafa_sobhani: پاداشت، ماندگاريش باشه
qom.reza: مطمئنن يکي از ده آواز برتر من خواهد بود
qom.reza: چون خيلي از نظر روحي آماده بودم
qom.reza: .
qom.reza: وفا
qom.reza: ميري دقيقه ي 16:37؟
qom.reza: به خاطر من؟
vafa_sobhani: اوهوم
qom.reza: تحريري آميخته با خلط سينه
qom.reza: مژده ي وصل تو کو؟
qom.reza: حالت گفتن کلمه ي «کو» چطوره؟
vafa_sobhani: سه بار گوش دادم
qom.reza: ممنون
vafa_sobhani: دوسش داشتم هرسه بار
qom.reza: حالت پرسشگرانه ي کلمه ي «کو» رو خوب القا ميکنم؟
vafa_sobhani: همينو ميخواستم بگم
vafa_sobhani: به نظر من خوبه
qom.reza: ميتوني بري 11:22
qom.reza: ؟
qom.reza: اونجا جور ديگه ميگم
vafa_sobhani: جالب بود
vafa_sobhani: صبرکن
vafa_sobhani: اول آرومي، بعد با يه اصرارالتماس آميز بيانش ميکني
qom.reza: چقدر به تفسير و تصويرگري تو نياز داشتم توي اين 43 سال؟
qom.reza: کجا بودي تا حالا؟
qom.reza: مگه نگفتي توي وب خط تو چن وخته ميام. چرا زودتر پيجم نکردي بي انصاف؟
بوز(باز) زدم

vafa_sobhani: !شيخ
qom.reza: بله؟
vafa_sobhani: چرا باز ميفرستي؟
qom.reza: چرا زودتر منو به دام خودت نينداختي؟
qom.reza: هنوز لياقتشو يپدا نکرده بودم؟
vafa_sobhani: ببين، خودت شروع ميکنيا
vafa_sobhani: دوباره ميريم تو فاز يکشنبه شب
qom.reza: باشه باشه
qom.reza: ولش کن
qom.reza: ولش کن
vafa_sobhani: :)
qom.reza: دوباره سهميه بندي وفا که ديگه اين بار تاب نميارم اصلن
vafa_sobhani: ولي جدا همينطوري بهتر نيس؟
vafa_sobhani: به جاي هرشب چت کردن؟
qom.reza: کدوم همينطوري؟
qom.reza: بازم که زودتر از موعد شد
vafa_sobhani: تقصير تو شد
qom.reza: که بابتش بهت بدهکاري بزرگي دارم
qom.reza: بابت اينکه نگفتي: شيخ! همون موعد قرار و نه زودتر
vafa_sobhani: شيخ
qom.reza: بله؟
vafa_sobhani: واقعا گريه کردي؟
qom.reza: به خدا به خدا به خدا
vafa_sobhani: آخه چرا؟
qom.reza: توي انجمن که گريه کردم به خودم و در توجيه تقصير که توبيخم کردي که فضولت النظر داري به خودم گفتم آخه من چيکار کردم مگه؟
qom.reza: که دلم به جذبه هاي واحد بسنده نکرد؟
qom.reza: و سرک کشيدم به اينسو و آنسو
qom.reza: به ابداعات و ترکيب بنديهاي استاد اميرخاني در نستعليق
qom.reza: به تحريرهاي فني ام کلثوم خواننده ي مصري
qom.reza: به مناسب خواني استاد مصطفي اسماعيل قاري برجسته
qom.reza: به توصيفها و شخصيت پردازيهاي وحشتناک محمود دولت آبادي در فصل جدال شتر و عباس در رمان «جاي خالي سلوچ»0
qom.reza: به شاهکار سينمايي خانم «لاريسا شيپيتکو» به نام عروج
qom.reza: به دونوازي عالي ني در شاهکار حسين عليزاده: «نينوا»0
qom.reza: به عکسهاي سياه و سفيد عکاسان برجسته ي جهان
qom.reza: به دوبيتي هاي خوب قيصر امين پور
qom.reza: به سحر کلام عبدالکريم سروش
qom.reza: به تحقير مرگ توسط امام خميني در شبي که از قم دستگير شد و به تهران ميبردندش
qom.reza: چي بگم وفا؟
qom.reza: چرا ميخاي جلوي چشمامو بگيري؟
vafa_sobhani: ديگه نميگيرمشون شيخ
vafa_sobhani: هرجارو که دوس داري ببين
vafa_sobhani: تازه دارم تورو ميبينم
qom.reza: اين سرک کشيدن به هر کوي و برزن رو در مورد من عيب ميبيني لابد
qom.reza: و موجب تشتت فکر
qom.reza: و انشعاب انديشه و قوا
vafa_sobhani: ميدوني؟
vafa_sobhani: هرچي که تو بري سراغش (حتي اگه چيز نازيبايي باشه) خوب نگاش ميکني
qom.reza: مرسي
vafa_sobhani: زيبا ميشه
qom.reza: مرسي
qom.reza: در واقع اهتمام بر توصيف و کيفيت اون باعث ميشه که قبح احتمالي موصوف بريزه
vafa_sobhani: مثل موسيقي که انگار به ظرف آدمي که ميشنوه اونو بستگي داره
qom.reza: فکر کنم يه بار بهت گفتم که سوژه هاي پليد رو برميگزينم به عمد تا
qom.reza: به رخ بکشم به قول تو به عالم و آدم که
qom.reza: اونارو جوري پردازش ميکنم که حاصل کار ديگه حالا پليد نيس
qom.reza: برخي از پست ها و کامنتهاي وب صورتي.تي.کي شايد اينگونه باشه
qom.reza: اونوخ سال بالائيا باهات معاشقه ميکردن يني؟ چيجوري اونوخ؟
vafa_sobhani: هيچ وقت نتونستن
vafa_sobhani: گفتم ورژن فراري
qom.reza: آره
vafa_sobhani: نگفتم ورژن
qom.reza: آره خب
qom.reza: خيلي دوس دارم بدونم چه شکلي هستي
qom.reza: ولي خب اگه نخاي نميشه
qom.reza: اين عکس هم که بعضيا گفتن يک نقاشي هستش که توي مغازه هايي که توش مدل نقاشي ميفروشن وجود داره
qom.reza: منم به نظرم ديده بودم
vafa_sobhani: اون پستي که برات نوشتم يه بند پنجم داشت که حذفش کردم
vafa_sobhani: امشب دوباره مينويسمش، باشه؟
qom.reza: از مني که تک تک سلولهام تشنه ي تو هست تمايلم رو به چشيدنت از چه ميپرسي؟
vafa_sobhani: شيخ، شايد بيام ببينمت
vafa_sobhani: يه طوري ميشه ديگه
vafa_sobhani: از اين حالت بلاتکليفي که بهتره
vafa_sobhani: ديدي بازم تقصير تو شد
vafa_sobhani: گفتي فقط راجع به آواز و شعرحرف بزنيم
qom.reza: خيلي عجيبه ها اين حالتات
qom.reza: اين تلفيق بين لا و نعم
qom.reza: در تو
qom.reza: تا من وسوسه نميکنم تو هم موتور وسوسه گريت خاموشه
qom.reza: و وقتي من به اون سمت و سو حرکت ميکنم تو جواب رد به سينه ام نميزني و همراهي ميکني
qom.reza: خيلي برام جالبه اين حالتت
qom.reza: ايناس که به اين رابطه غرابت داده
vafa_sobhani: دودلم
vafa_sobhani: شيخ، به ضرر منه
vafa_sobhani: يني انگار بايد يه جورايي خيلي چيزارو قرباني کنم
vafa_sobhani: دارم فک ميکنم که ارزششو داره
vafa_sobhani: ولي اصلا حساب کتاب برنميداره
qom.reza: نقد هر عقل که در کيسه ي پندارم بود
qom.reza: کمتر از هيچ برآمد به ترازوي توام
vafa_sobhani: يني ممکنه ناگهان تصميم بگيرم که خيلي کارا بکنم حتي اگه عقل حکم کنه که همه چيزو از دست ميدم
qom.reza: چرا فک ميکني ممکنه همه چيو از دست بدي؟
qom.reza: چيو مثلا؟
vafa_sobhani: جالبه که تو اين چتاي ساده رو کار غيرمشروع ميدوني، اونوقت قرار گذاشتن منو با خودت مشروع
qom.reza: ميدوني؟ اين شيوه ي منه
qom.reza: حس ميکنم با اعلام اينکه دارم کار خلاف انجام ميدم مجوز ارتکابش صادر ميشه
vafa_sobhani: شيوه من نيست ولي
vafa_sobhani: نميدونم آخرش چي ميشه
vafa_sobhani: يادته بهت گفتم مواظب من باش؟
qom.reza: آره
vafa_sobhani: (!چقدرم که هستي)
qom.reza: :)
vafa_sobhani: عقلم بهم ميگه هرچه زودتر بساط اين چتاي شبانه جمع شه، به نفعمه
vafa_sobhani: واسه همين نميخوام قرار قطعي بذارم باهات که حتي انتظاريم درکار نباشه
vafa_sobhani: يني فک کنيم که همين امشب ممکنه آخرين بار باشه
vafa_sobhani: اگه برام کامنت نذاشته بودي، شايدم همينطوري ميشد
qom.reza: اي بابا
qom.reza: من که هي از نامشروع بودن ميگم و نامانا بودن ميخام اوني که اون بالا توي جاي حق نشسته بگه اين آدم ساده دل که داره خودش اعتراف ميکنه و صاف و ساده است کار به کارش نداشته باشم. برم سراغ مجرمين قلم درشت
vafa_sobhani: :)
qom.reza: :)
vafa_sobhani: !فک کردي
qom.reza: فکر ؟
vafa_sobhani: !فکر کردي
vafa_sobhani: !خدام نشسته ببينه تو چه نقشه اي براش کشيدي، همونجوري عمل کنه
qom.reza: آهان
qom.reza: :)
qom.reza: نه خب. بلخره بايد يه فرقي بين خلافکارايي که قيافشون خلاف نيس باشه با اونائيه که خلاف ميکنن و قيافشون هم داد ميزنه که توي کار خلافن
qom.reza: قريب به اتفاق افرادي که منو ميبينن از حالت چهره و نگاه و وجنات و ويترين روح و تابلوي اعلانات احساسم ميگن که آدم دروغگو و پدرسوخته اي نيستي
qom.reza: خب اين که باشه ديگه چت ايده آل و قرار رئال با وفا مشکل ساز نميشه. مطمئن باش
vafa_sobhani: از من چي؟
vafa_sobhani: از من مطمئني تو؟
qom.reza: که دستت نياد طرفم؟
vafa_sobhani: حالا
qom.reza: تو بداصل نيستي
qom.reza: اينو يقين دارم. يقين کامل
qom.reza: البته تو هم آدمي
qom.reza: و غريزه داري
qom.reza: ولي جورش پرورش پيدا کردي که خاص شدي
qom.reza: فرهيختگي مي باره از قلمت و گفتارت
qom.reza: و اين خودش يک سوپاپ اطمينانه
qom.reza: تو يقين دارم که مبتذل وار تن به خواهش تن نميدي
qom.reza: خيلي کيس خوبي هستي براي من
vafa_sobhani: صبرکن
vafa_sobhani: تلفن صحبت ميکنم

 

 

vafa_sobhani: ببخش
qom.reza: خدا ببخشه
qom.reza: کي بود؟
vafa_sobhani: خواهرم
qom.reza: تو که آنلاين گويي شيخ رو ديدي وسوسه نميشي که
qom.reza: آنلاين شنويش رو هم داشته باشي؟
vafa_sobhani: منظور
qom.reza: تستم کني ببيني توي گفتار بداهه چقدر توانا هستم يا احيانن ناتوان
vafa_sobhani: ميدوني تو منو چيجوري ميبيني؟
vafa_sobhani: خيلي سرد ظاهر ميشم
vafa_sobhani: ميدونم
vafa_sobhani: ودست خودمم نيس
qom.reza: اينجا يني؟
vafa_sobhani: نه، توي ديدار حضوري
qom.reza: آهان
vafa_sobhani: يني ممکنه حتي با قرار قبلي يهو بهت بگم: بله، بفرماييد، امرتون؟
vafa_sobhani: چيکار ميکني اونوقت؟
qom.reza: خب اينم يه جلوه ي تازه از منشور تو
vafa_sobhani: :)
qom.reza: :)
vafa_sobhani: !تو اون لحظه ديدن داري
qom.reza: ميدوني من همانطور که قبلن بهت گفتم دوس دارم با چوب بستني بچشمت ذره ذره
qom.reza: و نه يهو
qom.reza: بخورمت
qom.reza: با
qom.reza: ملاقه
qom.reza: تو سرکشيدني نيستي
qom.reza: ذره ذره چشيدني هستي
vafa_sobhani: توي ديدار حضوري چي ميشه؟
vafa_sobhani: جفتمون در يک لحظه همو سرميکشيم
qom.reza: من قبل از ديداري حضوري بدم نمياد به پاساژي تعبيه کنيم
vafa_sobhani: پاساژ؟
qom.reza: :)
qom.reza: اين تعجبات هم قشنگه
qom.reza: پاساژ ديگه پاساژ. نشنيدين شما؟
vafa_sobhani: چرا، اينجا ولي گويا دلالت مفهوميش فرق داره
qom.reza: اوهوم
vafa_sobhani: خب
qom.reza: مکالمه منظورمه
qom.reza: اينکه گفتم بداهه گويي شيخو تست کني منظورم از طريق تلفنه
vafa_sobhani: صدبار تا حالا تصميم گرفتم در مورد اين
vafa_sobhani: گاهي مطمئن که ميدم و گاهي مطمئن که نميدم
qom.reza: ميدوني؟
qom.reza: من ميگم محور هر کس رو که ديدي راست و درسته ديگه شاخ و برگا مشکل ساز نميشه
qom.reza: يا بگو ساقه ي اصلي هر درخت
qom.reza: من تو رو دقيقن هنوز نميشناسم. درسته؟
qom.reza: اونقدر که من خودمو توي نت ول و ولو کردم تو نکردي
vafa_sobhani: ميدوني؟
qom.reza: ولي بهت ايمان دارم
qom.reza: چون اون محور و ساقتو ديدم
qom.reza: حالا من يقين دارم تو ميتوني قسم بخوري که شيخ محورش راسته
qom.reza: شيطنت و بازيگوشي و ديگر خللها مربوط به شاخه هاي شيخ ميشه
qom.reza: بگو چي ميخواستي بگي؟
vafa_sobhani: گاهي بي اينکه بخواي خرابکاري ميکني
qom.reza: اوهوم
qom.reza: اينو قبول دارم
vafa_sobhani: گوش کن
qom.reza: جان
vafa_sobhani: برو توي گوگل
vafa_sobhani: سرچ کن به فارسي: وفا سبحاني
qom.reza: اوهوم

سرچ که کردم اولين گزينه چت من و وفا بود که در وب 69 دات بلاگفا گذاشته بودم بدون اينکه بهش بگم

qom.reza: آخ
vafa_sobhani: منم ايمان دارم به محور تو
qom.reza: آخ
vafa_sobhani: ولي زياده رابطت با نت
vafa_sobhani: ديگه فکر بقيه رو نميکني
vafa_sobhani: من توي خانوادم آدم معتبريم
vafa_sobhani: کسي هيچ وقت از من خطايي نديده
vafa_sobhani: توي دانشگاه اعتبار دارم
qom.reza: اصلن فکر نميکردم اطلاعت رو از وب 69 اينجوري به اطلاعم برسوني افسونگر
vafa_sobhani: بگم بهت جنست خرابه؟
qom.reza: هر چي بگي حق داري
qom.reza: همين الان اگه بگي باي و بري حق داري
vafa_sobhani: پس حق دارم وقتي ميگم خوب بايد همه چيو بسنجم
qom.reza: و ايگنورم کني
vafa_sobhani: بايد فکر کنم که واقعا تو اونقدر برام ارزش داري که با علم به همه اين اتفاقاي ناخواسته اي که ممکنه باعث بشي براي من بيفته، بازم بهت شماره بدم
vafa_sobhani: يا بيام ببينمت
qom.reza: حق داري شماره ندي
vafa_sobhani: ميدونم
qom.reza: ببين
qom.reza: محسوسه که من نميخاستم اسمت لو بره
qom.reza: ديدي که همه ي وفا سبحاني ها رو تبديل کردم به وفاي خالي
qom.reza: ولي اون يه قلم جا مونده بود و گوگل اونو در حساب آورده
vafa_sobhani: مگه جاي ديگه اي غير از بت و اينجام هست؟
qom.reza: من اين حواسم بود که بايد وفا آندرلاين سبحاني رو مغشوش کنم. چون آيدي ياهوت لو ميرفت
qom.reza: و ديگران پيدات ميکردن
qom.reza: ولي حواسم به اين يک مورد سبحاني نبود
qom.reza: که حذفش کنم تا در سرچ نياد
vafa_sobhani: خيلي برام اهميتي نداره ديگه
qom.reza: راس ميگي. من ارتباطم با نت زياده و هر لحظه ممکنه يک سوتي بدم به رغم پاکدلي
qom.reza: چقدر به موقع به اين مسئله
qom.reza: پرداختي تو
qom.reza: خيلي صبر کردي تا در لحظه مناسب بگي نه؟ بلاي روزگار
vafa_sobhani: همون چت اول، دوم گفتي که خطرناکي
qom.reza: اوهوم
vafa_sobhani: ولي من باور نکردم
qom.reza: به خاطر همون شيوه اي که دارم
qom.reza: که خودم بگم اول. تا طرفم بگه: عجيبه! اين خودش که داره ميگه معلومه که نيست
vafa_sobhani: يني اصولا کسايي که ميگن خطرناکن، اصلا خطرناک نيستن
vafa_sobhani: :)
qom.reza: آخ آخ ديدي جمله بندي رو؟
qom.reza: اينم براي هزارمين بار که خيلي شبيه هم نوشتيم بدون اطلاع از پي.ام ديگري
qom.reza: واي خدا کيي تو وفا؟

بوز زدم


vafa_sobhani: ولي حدس ميزدم که آدم آزادي هستي
vafa_sobhani: يني هرکار دلت ميخواد ميکني
qom.reza: آزاد از قيود و عهود؟
vafa_sobhani: من هميشه از آدماي اينطوري خوشم ميومد
qom.reza: ميدونم
vafa_sobhani: گرچه جدا دردسرسازن
qom.reza: اوهوم
qom.reza: دقيقن همون چيزي الان برات مشکل ساز شده که به نظرم به قول خودت علت معده ي ارتباط تو با من بود
vafa_sobhani: !مشکل ساز؟
vafa_sobhani: نه
qom.reza: منظورم يه شيطنت که به اطلاعت نرسونده بودم که برخي چتامونو ميزارم 69
vafa_sobhani: ميدونم منظورت چيه
qom.reza: مشکل به خاطر اينکه اگه اسمت توي گوگل سرچ شه اولين گزينه 69 هستش
vafa_sobhani: ولي گفتم که ديگه اهميتي بام نداره
vafa_sobhani: برا
qom.reza: اوهوم
qom.reza: .
qom.reza: اونوخ چقدر توي نامه اي که برام نوشتي صبغه ي دخترانگيت کمه وفا
qom.reza: خيلي جدي خيلي مردونه
vafa_sobhani: عمدي بود شيخ
qom.reza: که بگي ميتوني
vafa_sobhani: دلم ميخواست تا جايي که ممکنه سرد باشه
qom.reza: مثل ديدار حضوريت؟
qom.reza: و نماي خارجيت در ديداري حضوريت؟
vafa_sobhani: :)
qom.reza: :)
vafa_sobhani: دقيقا همين طوري ميشه
qom.reza: چه بسا ببينمت و عطاتو به لقات ببخشم
qom.reza: به خصوص اگه خوشگل نباشي
vafa_sobhani: من بايد به آدم و محيطي که ميبينمش عادت کنم تا بيام سرحال
vafa_sobhani: طول ميکشه
vafa_sobhani: چتاي اولمون لابد همين طور بوده
qom.reza: سرد يني؟
vafa_sobhani: اره
qom.reza: ولي از همون اول من ميخکوبت شدم
vafa_sobhani: چرا؟
qom.reza: گفتم به خاطراون حالت اثيري بودنت
vafa_sobhani: ميدوني شيخ
qom.reza: حس ميکردم دختري هستي از يه عالم ناشناخته
vafa_sobhani: اگه من شاگرد تو توي انجمن بودم و اين رابطه از اين طرفي شکل ميگرفت، مطمئنم که اتفاقاي عجيبي ميفتاد
qom.reza: اين طرف يني تو؟
vafa_sobhani: نه
vafa_sobhani: يني شکلش اينطوري ميشد
qom.reza: مبداءش يني دنياي رئال بود؟
vafa_sobhani: اره
qom.reza: از رئال به سايبر
qom.reza: عجيب از چه نظر؟
vafa_sobhani: معمولي نميشد
vafa_sobhani: باهمه رابطه هايي که هرکدوممون تجربه کرديم، فرق داشت
qom.reza: مرسي
qom.reza: اينو که گفتم که: چون تو را يافتم ورق شستم واقعن راست بودا
qom.reza: تعارف نبود
vafa_sobhani: من خيلي به اين فک کردم که چي توي تو هست که نميذاره خودمو از دستت خلاص کنم
qom.reza: :)
vafa_sobhani: ميدوني من هرشب به خودم ميگم اين بار آخره
qom.reza: جدي؟
vafa_sobhani: و باز ادامه پيدا ميکنه
vafa_sobhani: دوشنبه بهم سخت گذشت
qom.reza: آخ آخ
vafa_sobhani: ولي سه شنبه حالم خوب بود
qom.reza: همون روز گريه ي من
vafa_sobhani: پس تقصير تو بوده
qom.reza: سخت به خاطر فقدان چت؟
vafa_sobhani: نميدونم، حالم گرفته بود
vafa_sobhani: کلاس صبحو نرفتم
vafa_sobhani: توي تاکسي با اينکه کلي چيزميز برده بودم که بخونم توي مسير، همش نگام خيره به خيابون بود و داشتم فک ميکردم
qom.reza: به چي؟
vafa_sobhani: به همه چي
vafa_sobhani: توام بودي اون وسط
qom.reza: اينو بگو
qom.reza: محور من بودم
vafa_sobhani: محور خودم بودم
qom.reza: کل من يک محور محسوب ميشه. اونوخ خودمم يک محور دارم
qom.reza: که گفتم راسته
vafa_sobhani: توي گريه توام، محور خودت بودي
qom.reza: آره. ولي تو منو به گريه انداختي بعد از چندين سال
vafa_sobhani: شيخ، اگه مطمئن نبودم که يکشنبه چت آخرمونه، اون حرفارو بهت نميزدم
qom.reza: آهان
qom.reza: .
qom.reza: اونوخ فک نميکردم بري وب درست کني برا خودت
vafa_sobhani: يه جور وداع بود
qom.reza: وبسازيت؟
vafa_sobhani: همون يه پستو خواهد داشت احتمالا براي هميشه
qom.reza: بد نيست. اون وب بت هم همينطور چيزي از تو درش نخواهد بود. چون هر چي بخامو توي ذيل همين يک پست وب تو مينويسم. دوست دارم
qom.reza: خيلي دوست دارم محو در تو باشم
qom.reza: ولي از قرار معلوم مطالب بلند رو بايد در چند نوبت بريزم توي اون سوراخه
vafa_sobhani: ميخواي پسوردشو بدم بهت؟
qom.reza: بده
vafa_sobhani: واقعا؟
qom.reza: ميگم شماره تلفنتو که نميدي. اين يکيرو بده اقلا
vafa_sobhani: takeybetamanna
qom.reza: چه قشنگ
vafa_sobhani: ولي تو اگه وقتي پيدا کردي، بهتره بلاگاي خودتو آپديت کني
qom.reza: :)
vafa_sobhani: خب
vafa_sobhani: بريم نماز؟
qom.reza: بريم
vafa_sobhani: باي
qom.reza: باي
qom.reza: :)


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : zaxa23
تاریخ : 20 آذر 1394
کانال ما
شما میتوانید برنامه های پولی را از کانال استاد همه چی دوون که کانال ما است به صورت رایگات دانلود کید این کانال در تلگرام است

لینک کانال:

hame_chi_doon@


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : zaxa23
تاریخ : 20 آذر 1394
پروسه
مترجمِ کتابِ «جامعه باز و دشمنان آن» نوشته:

process. این واژه از دو جزء لاتینی pro (= «فرا»، «پیش») و cedere (= رفتن) برساخته شده است و به طور کلی چنین معنا می‌دهد: پرورش و تحول مداومی که با دگرگونی‌های بسیار ملازمه دارد. پس از این تعریف برمی‌آید که process دربردارنده‌ی دو عنصر «پرورش» و «گردیدن» (= تغییر کردن) است. واژه‌ی «فرآیند» که در دائرةالمعارف مصاحب آمده، هم از حیث لغوی و هم از لحاظ معنوی نادرست است.

(گفتنی است که معادل فرانسوی processus ،process (پروسِسُوس) است. ولی معلوم نیست چرا در نوشته‌ها و گفته‌های گروه‌های چپ از آغاز کلمه‌ی «پروسه» (procès) به کار رفته است که هیچ ربطی به processus ندارد و «محاکمه» معنا می‌دهد. متأسفانه این میراث واژگانیِ غلط را هنوز گاه‌گاه در نوشتارها می‌خوانیم و در گفتارها می‌شنویم.)
<جامعه باز و دشمنان آن - کارل پوپر - ترجمه‌ی امیر جلال‌الدین اعلم - انتشارات نیلوفر - چاپ اول: پاییز 1385 - جلد اول - صفحه‌ی 34 - زیرنویس 3>
اما، در «فرهنگ معاصر فارسی» - پروسه، مترادفِ فرایند دانسته شده و - دو معنا، برای فرایند آورده شده:

1. پدیده‌ای طبیعی که دگرگونی‌های تدریجی در آن به نتیجه‌ای معین می‌رسد <فرایند رشد>
2. رشته‌ای از اقدام‌ها و عمل‌ها در جهت رسیدن به نتیجه‌ای معین؛ جریان؛ روند <فرایند تولید>
<فرهنگ معاصر فارسی یک جلدی - غلامحسین صدری افشار، نسرین حکمی، نسترن حکمی - فرهنگ معاصر - چاپ دوم: 1382>
در فرهنگ Robert هم، دو مدخل، به واژه‌ی procès اختصاص داده شده، و در مدخل دوم، این واژه، مترادفِ Processus دانسته شده:
procès n. m. invar. ■ Didact. Processus ; action, ètat qu'exprime un verbe.
<Le Robert Micro Poche - 1988>
البته Didact. در این فرهنگ این گونه تعریف شده:
didactique : mot ou emploi qui n'existe que dans la langue savante (livres d'ètude, etc.) et non dans la langue parlée ordinaire.
فنی: واژه یا کاربردی که فقط در زبان تخصصی (کتاب‌های آموزشی، و غیره) دیده می‌شود و در زبان محاوره‌یِ روزمره دیده نمی‌شود.
بنابراین، به گمانِ من، نه می‌توان گفت فرایند - دستِ‌کم، از لحاظ معنوی - معادلِ نادرستی برای پروسه است، و نه می‌توان گفت procès هیچ ربطی به processus ندارد.
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : zaxa23
تاریخ : 20 آذر 1394
در باب ويرگول
در فلّ سَفه (در انتقادى به شور و شر) آمده:

"... آدم ... مى‌تواند از خودش بپرسد که چطور ممکن است ما 'ويرگول' و ديگر علائم نقطه‌گذارى را از اروپاييان آموخته باشيم، اما آن قدر در مصرف آنها اسرافکار باشيم که فقط گويى يک جعبه ميخ دست‌مان داده‌اند تا در ميان متن بپاشيم؟ دست کم مقايسه‌اى مى‌توانست روشن کند که براى جمله‌اى سه‌کلمه‌اى به گذاشتن ويرگول نياز نيست: چگونه مى‌شود صفتى را به چيزى نسبت داد، وقتى ميان آنها ويرگولى گذاشته‌ايم؟ برخى دوستان نويسنده گمان مى‌کنند هرجا که توقفى در خواندن پيش مى‌آيد يا سکون و مکثى اتفاق مى‌افتد نياز به 'ويرگول' است. اما اين تصور نادرست است و نه تنها غلط ، بلکه در جمله‌هاى طولانى اصلا مى‌تواند خواندن و فهم را دچار مشکل کند."

که جمله‌ى ابتدايى را، مى‌توان - با توجه به "اما" و جمله‌هاى دو سوى "اما" چنين خواند:

چطور ممکن است ما "ويرگول" و ديگر علائم نقطه‌گذارى را از اروپاييان آموخته باشيم، اما - امساک در آن را، از آنان نيآموخته باشيم و - آن قدر در مصرف آنها اسرافکار باشيم.

اما، در يکى از کتاب‌هاى معتبر آموزشِ فرانسه (Reflets Méthode de français 1 - 15) مى‌بينيم - که البته، مشت نمونه‌ى خروار است:

"T. MERCIER   Ben, oui ...
Thierry Mercier montre Benoît.
                            Et lui, c'est qui?
JULIE                 Lui, c'est Benoît Royer.
BENOÎT             Oui, Benoît Royer, c'est moi. Je suis français. Je suis agent de voyages et j'habite ici, au 4 rue du Cardinal-Mercier. C'est chez moi, ici. Et maintenant, salut!"
"ت. مِغسيه   خُب، بله ...
تيِِغى مِغسيه بُنوا را نشان مى‌دهد.
                  و او، کى است؟
ژولى           او، بُنوا غوايه است.
بُنوا             بله، بُنوا غوايه، من هستم. من فرانسوى هستم. من کارمندِ آژانسِ مُسافرتى هستم و در اينجا ساکن هستم، در کوچه‌ى 4 کغدينل مغسيه. اينجا، خانه‌ى من است. و حالا، خداحافظ!"

باز همانجا آمده:

"علائم نشانه‌گذارى در زبان فارسى برگرفته از زبانهاى اروپايى است و براى آن هيچ سابقه و سنتى موجود نيست، بنابراين استفاده از آن بايد با توجه به طبيعت زبان فارسى و حداکثر امساک در به کارگيرى آنها باشد."

به گمانِ من، طبيعتِ زبانِ فارسى را، هر کس، بنا بر ذائقه‌ى زبانى خود مى‌فهمد. از شيوه‌نامه‌هاى نگارشِ فارسى هم، با توجه به تفاوتِ آراى آنها 1 - براى نمونه، تفاوتِ آراى کتاب‌هاى آيينِ نگارشِ مراکزِ دانشگاهى و کتاب‌هاى درسىِ دبيرستانى، در موردِ همزه يا ياى ميانجى (که قديمى‌تر از ويرگول‌اند) - نمى‌توان اميدِ گره‌گشايى داشت. بنابراين، تنها معيار، براى داورى در اين گونه موارد، ذائقه‌ى زبانى است؛ که شخصى است، و غيرِقابلِ‌تسَرّى.

در نهايت، به گمانِ من، امساک در ويرگول‌گذارى، که مى‌تواند - گاهى - به فهمِ نادرست بيانجامد، نمى‌تواند خوش‌آيندِ اهلِ انديشه باشد.

1. اختلافِ آرا در اين موارد، مُختصّ زبان فارسى نيست؛ براى نمونه ببينيد:


از آن چه در بخشِ ويرگولِ Punctuation handout آمده - که اشاره‌اى هم دارد، به اختلافِ آراى شيوه‌نامه‌هاى نگارشِ انگليسى، در موردِ ويرگول - مى‌توان دريافت، که دو شيوه‌ى ويرگول‌گذارى وجود دارد:

1. مُقيّد به کتاب‌هاى دستورِ زبان
2. مُبتنى بَر صَلاح‌ديدِ نويسندگان
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : zaxa23
تاریخ : 20 آذر 1394
سوغات
بدونِ خداحافظى،
                     بدونِ بليط،
سوارِ قطارى شده‌ام،
                         که مى‌رَود،
                                      به لحظه‌اى،
                                                    که لک‌لک از خواب پريد،
و با چَمدانى،
               که جا گذاشته‌ام،
                                  پُشتِ پاىِ آن همه گنجشک،
نشانىِ سيبى،
               که بى‌مُبالاتىِ حَوا،
                                      سپُرده بود
                                                   به آب،
براى طلاماهيانِ رودخانه‌هاى بهشت،
                                              مى‌بَرم
                                                      سوغات.
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : zaxa23
تاریخ : 20 آذر 1394